سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که نهان خود را اصلاح نماید خدا آشکار او را نیکو فرماید ، و آن که به کار دینش پردازد خدا کار دنیاى او را درست سازد ، و آن که میان خود و خدا را به صلاح آرد ، خدا میان او و مردمان را نیکو دارد . [نهج البلاغه]

انتظار

 
 
حکومت علوی، الگوی حکومت مهدوی (2)(دوشنبه 86 دی 17 ساعت 12:0 صبح )

در قسمت قبل گفتیم که: شاید در اذهان بسیاری از مردم این پرسش مطرح باشد که امام مهدی، علیه‏السلام، ‏چگونه حکومت‏خواهد کرد و نظام سیاسی - اداری که او برپا می‏کند چه ویژگیهایی ‏خواهد داشت؟ ‏

در پاسخ این پرسش باید گفت که ویژگیهای حکومت مهدوی همان ویژگیهای حکومت ‏علوی است; با این تفاوت که حکومت علوی تنها در گستره‏ای محدود از کره خاک و در ‏مدت زمانی ناچیز برقرار شد و آن حضرت هم به دلیل درگیری در جنگهای داخلی، ‏نتوانست‏به همه آنچه که در نظر داشت جامه عمل پوشد; اما امام مهدی، علیه‏السلام، ‏با پیش گرفتن سیره جدش امیرالمؤمنان، علی، علیه‏السلام، جهان را تا آستانه برپایی ‏قیامت از عدالت پر می‏سازد و به همه اهداف خود دست می‏یابد. ‏

در آنچه گذشت ویژگیهایی را که در دیدگاه امام علی، علیه‏السلام، باید در یک مدیر شایسته ‏وجود داشته باشد، بررسی شد و اکنون به دیگر اقدامات اجرایی و حکومتی آن حضرت ‏اشاره می‏کنیم: ‏

 

‏1. نظارت خاص بر کارگزاران

حضرت امیر هرچند کارگزاران خود را همیشه به یاد خدا و ترس از قیامت دعوت می‏کرد و ‏با کلمات زیبا و تکان دهنده آنان را متوجه مسؤولیت الهی می‏نمود اما هرگز بدین اکتفا ‏نمی‏کرد، زیرا هر انسانی - جز معصوم - در معرض وسوسه‏های شیطان است. از این رو بر ‏کارگزاران و مدیران خود بازرسانی می‏گمارد و حتی بر بزرسان  نیز بازرسی دیگری قرار ‏می‏داد(26)و از این طریق کارکرد مدیران خود را دقیقا زیر نظر می‏گرفت. به کارگزاران ‏برجسته خود نیز سفارش می‏کرد بر مدیران جزء جاسوس بگمارند و چنانچه این ‏جاسوسان به طور دسته جمعی از خیانت مدیری خبر دادند به گزارش آنان توجه نموده، ‏خائن را آشکارا مجازات کنند. (27) ‏

به یکی از فرمانداران خود - کعب بن مالک - نوشت: ‏

افرادی از یارانت را تک تک به روستاها و آبادیهای دورافتاده بفرست تا شیوه زندگی و و ‏اعمال آنها را برایت گزارش کنند. (28) ‏

در چندین جای نهج‏البلاغه، حضرت خطاب به مدیران خود از واژه‏هایی چون «به من خبر ‏داده‏اند»، «جاسوسان گزارش کرده‏اند» و... استفاده کرده است که نشان می‏دهد در ‏جاهای مختلف جاسوسان امینی از طرف او بوده‏اند. (29) ‏

وی بر وضع زندگی و معیشتی کارگزاران نیز نظارت داشت و اگر مشاهده می‏کرد وضع ‏خانه و املاک آنان به طور غیر عادی تغییر یافته و رو به ترقی نهاده است، به آنان هشدار ‏می‏داد و بازخواست می‏نمود. شریح قاضی (30) را به دلیل خرید خانه‏ای به هشتاد درهم ‏ملامت کرد که مبادا از حرام باشد و اگر از حلال هم باشد از عزت قناعت‏به دام ذلت دنیا ‏طلبی افتادن است (31) به یکی دیگر از کارمندانش که خانه مجللی ساخته بود نوشت: ‏

سر و کله طلا و نقره پیدا شده است!! (32) ‏

وجود جاسوسان و گزارشگران در هر نظامی ضروری است. زیرا تصمیم گیری صحیح امام ‏و پیشوای جامعه جز در پرتو اطلاعات کافی از اوضاع و احوال کشور و نحوه کارکرد مدیران ‏میسر نیست. مدیر جامعه چنانچه بموقع در جریان انحراف یا زیانی به مردم و حکومت قرار ‏گیرد، می‏تواند از بروز خسارات سنگین و گاه جبران ناپذیر جلوگیری نموده امور را به ‏دلخواه خود هدایت کند. حاکم به استناد همین گزارشها به نقاط ضعف و قوت مدیران خود ‏پی برده به تشویق و تنبیه آنان اقدام می‏نماید. ‏

البته نظارت نباید چنان باشد که مدیران را از کار دلسرد و به حاکم بدبین نماید، ‏جاسوسان نباید اجازه داشته باشند در امور مدیران دخالت نمایند. او چشم حاکم است و ‏وظیفه چشم تنها دیدن و گزارش دادن است و تجزیه و تحلیل آن به عهده مغز یا رهبر ‏جامعه می‏باشد. ‏

 

‏2. نظارت عمومی

اسلام بر اساس اصل امر به معروف و نهی از منکر همگان را موظف کرده است که ‏نسبت‏به دیگران احساس مسؤولیت داشته باشند و احدی را از این امر استثنا نکرده ‏است. به طوری که یک فرد عادی اجازه دارد بالاترین شخص مملکت را امر به معروف و ‏نهی از منکر کند. همین نظارت همگانی است که «حیای جمعی‏» به وجود می‏آورد و جلو ‏بسیاری از مفاسد و خلافها را می‏گیرد. ‏

امیرالمؤمنین بر اساس معارف اسلامی، حکومت‏خود را به گونه‏ای طراحی کرده بود که ‏مردم حق داشتند اظهار نظر کنند و حقوق خود را مطالبه نمایند. او خود صبحگاهان وارد ‏بازار می‏شد و به تجار و اهل بازار تذکراتی می‏داد. در ساعتهایی از روز برای رسیدگی به ‏شکایات می‏نشست و هر کس اجازه داشت، مستقیما مشکلات و شکایات خود را با ‏پیشوایش در میان بگذارد. برای آنکه مردم بتوانند هر لحظه شکایت‏ خود را به حاکم ‏برسانند حضرت در کوفه خانه‏ای معین کرده بود که هر کس شکایتی داشت می‏نوشت و ‏در آن خانه که «بیت القصیص‏» نامیده می‏شد، می‏انداخت. (33) آن حضرت به فرماداران ‏خود نیز توصیه می‏کرد صبح و عصر برای رسیدگی به امور مردم بنشینند و به پرسشهای ‏مردم بدون واسطه پاسخ دهند. (34) به مالک اشتر سفارش می‏کند اگر مردم نسبت‏ به ‏کارهای تو بد گمان شدند عذر و دلیلت را آشکارا بر ایشان مطرح کن و سوء ظنها را از ‏ذهنشان دور نما. (35) ‏

وقتی یک مدیر احساس کند باید در مقابل کارهای خود به افکار عمومی پاسخگو باشد، به ‏ناچار کارها را طوری سامان می‏دهد که بتواند از آنها دفاع کند. امیرالمؤمنین خود به مردم ‏کوفه می‏فرمود: ‏

اگر با غیر مرکبم و بار آن و غلامم فلانی از نزد شما رفتم بدانید خیانت کرده‏ام. (36) ‏

 

‏3. انجام کارها از راههای قانونی

امیرالمؤمنین هنگام اعزام کارگزاران یا ماموران مالیاتی، وظایف آنان را طی نامه‏هایی ابلاغ ‏می‏کرد و هشدار می‏داد که بعد از ابلاغ قوانین و شرح وظایف، حجت تمام است و اگر ‏تخلفی صورت گیرد بهانه‏ای مورد قبول نخواهد بود (37)، برای مالیات بگیران، ریز وظایفشان ‏را معلوم می‏کرد که سلام کنند، با مهربانی و تواضع سخن بگویند، به خانه افراد برای ‏مهمانی نروند (38) و... نحوه برخورد مدیر و کارگزار را با غیر مسلمانان بیان می‏نمود. (39) ‏

 

‏4. نشان دادن لغزشگاهها به کارگزاران

بسیار پیش می‏آید افرادی که جدا قصد ارتکاب خلاف یا خیانتی نداشته‏اند; اما به دلیل ‏عدم آگاهی و شناخت لغزشگاهها، ناخواسته گرفتار شده‏اند که اگر به آنان هشدار داده ‏می‏شد; بدین مشکل مبتلا نمی‏شدند. این مساله مخصوصا نسبت‏به حاکمان مصداق ‏زیادی دارد. زیرا گروهی زیرک و فرصت طلب همیشه در صددند با لغزاندن حاکم از قدرت او ‏سوء استفاده نموده، منافعی کسب کنند. خطری که هرچه صاحب قدرت قویتر و با نفوذتر ‏باشد شدت بیشتری می‏یابد. ‏

بیشترین کسانی که ممکن است زمامدار را از راه حق و انصاف منحرف نمایند، اقوام و ‏اطرافیان اویند آنان به اعتبار قرابتشان به زمامدار، به اموال مردم دست درازی می‏کنند و ‏هنگام خرید و فروش با بی انصافی با دیگران معامله می‏کنند. حاکمان اسلامی نبایستی ‏زمین یا مزرعه‏ای در اختیار آنان قرار دهند زیرا بر همسایگان ستم روا داشته، بار خود را بر ‏آنها تحمیل می‏نمایند که در این صورت استفاده‏اش مال آنها، بدنامی و رسواییش از آن ‏حاکم است. (40) ‏

یکی دیگر از عوامل لغزش مدیران نرسیدن حقوق کافی به آنهاست. وقتی حقوق دریافتی ‏کارکنان دولت کفاف زندگی روزمره آنان را نکند، علاوه بر اینکه دچار اضطراب روحی ‏می‏گردند، در انجام وظیفه سستی می‏کنند، برای جبران کمبود خود به اموال مردم دست ‏درازی می‏نمایند و امنیت اداری مردم را به مخاطره می‏افکنند. این مساله مخصوصا در ‏مورد قضات از اهمیت ‏بیشتری برخوردار است. (41) ‏

 

‏5. تشویق

برای دلگرم کردن زیردستان و به جهت فعال کردن بیشتر آنان، حاکم باید آنها را مورد ‏تشویق قرار دهد، اما بایستی مواظب باشد تا در تشویق، تبعیض ناروا صورت نگیرد. اگر ‏فردی صرفا به دلیل دوستی و نزدیکی به حاکم مورد تشویق قرار گیرد، بدون آنکه کار ‏مهمی انجام داده باشد این امر از طرفی موجب غرور کاذب در وی می‏شود و از طرف دیگر ‏دلسردی دیگران را به دنبال خواهد داشت. ‏

حاکم اسلام نبایستی تلاش یکی را به دیگری نسبت داده، ارزش خدمت او را کمتر از ‏آنچه هست‏به حساب آورد. بزرگی شخص نباید موجب آن شود که کار کوچکش را بزرگ ‏بشمارند و معروف و مشهور نبودن فردی سبب نگردد خدمت پرارجش کوچک جلوه داده ‏شود. (42) ‏

تشویق زیر دستان و حق شناسی از آنان رابطه حاکم و ماموران او را استحکام ‏می‏بخشد. شجاعان را شجاعتر می‏کند و مسامحه کاران را به خواست‏خدا، به حرکت ‏درمی‏آورد. ‏

گروهی از ساکنان مدینه، به معاویه پیوسته بودند، سهیل بن حنیف که از طرف امام، ‏علیه‏السلام، حاکم مدینه بود; از این واقعه اندوهگین شد. حضرت برای دلداری او نوشت: ‏

ناراحت مباش. اینها از ستم نگریخته‏اند و به عدل پناه نبرده‏اند. ‏

امام، بعد از پایان ماموریت کارگزاران خود، از زحمات آنان تشکر می‏کرد، از مردم کوفه به ‏

دلیل فداکاری در جنگ جمل قدردانی کرد، یاد شهدای بصره و ‏

کارگزاران شهیدش را گرامی می‏داشت و از صفات نیکوی ‏

زندگان آنها یاد می‏فرمود. ‏

تشویق لزوما نباید مستلزم هزینه‏های سنگین باشد، بلکه گاهی بر شمردن کارهای مهم ‏کارگزاران امر تشویق را تحقق ‏

می‏بخشد. البته این ‏سخن به معنی نفی پاداشهای مالی نیست اما نباید بر آن تکیه داشت. امیرمؤمنان در ‏همین خصوص می‏فرماید: ‏

اگر پیامبران دارای سلطنت و قدرت بودند و خداوند گنجهای طلا و باغهای سرسبز و خرم ‏را در اختیار آنان قرار می‏داد بگونه‏ای که همه سرکشان سر تعظیم فرود می‏آوردند، اما ‏مناسب نبود، زیرا در این صورت ایمان آنها به خاطر ترس یا به واسطه علاقه به مادیات بود ‏و خلوص نیت ایشان از میان می‏رفت. ‏

 

‏6. تنبیه

تنبیه چنانکه از اسمش پیداست ‏بایستی موجب بیدار شدن و اصلاح افراد باشد. زیرا اگر ‏برای کینه توزی و تشفی خاطر باشد، آن انتقام است نه تنبیه. تنبیه شونده باید صریحا از ‏علت تنبیه خود آگاه شود. اما در هر حال از حد اعتدال نباید خارج شد، زیرا افراط در آن، ‏آتش لجاجت را شعله‏ور می‏کند. ‏

تنبیه نیز همچون امر به معروف و نهی از منکر از مراحل نرم و آسان به مراتب سخت و ‏خشن انتقال می‏یابد و در هر حال راه جبران خطا را نباید بست. ‏

‏«مصقلة بن هبیره‏» از فرمانداران امام، اسیران بنی ناحیه را از «معقل بن قیس‏» فرمانده ‏لشکر امام، علیه‏السلام، خرید و آزاد ساخت. اما هنگامی که حضرت از او مطالبه غرامت ‏کرد به شام گریخت، امیر مؤمنان در این باره فرمود: ‏

خداوند روی مصقله را سیاه کند. کار بزرگواران را انجام داد اما خود چون بردگان فرار کرد، ‏هنوز ثناخوان به مدحش نپرداخته بود که او را ساکت کرد... اما اگر مردانه ایستاده بود، ‏همان مقدار که داشت از او می‏پذیرفتم و تا هنگام قدرت و توانایی به او مهلت می‏دادم. ‏

اشعث‏بن قیس را سخت تهدید ‏و سرزنش کرد اما برای آنکه به وی اطمینان دهد خشم امیرالمؤمنین وی را از جاده انصاف ‏دور نخواهد کرد در پایان نامه فرمود: ‏

امید است رئیس بدی برای تو نباشم. ‏

مولای متقیان در مقابل خیانتکار هرگز سستی نمی‏کرد، هرچند از سابقه خوب و خدمات ‏ارزنده قبلی برخوردار بود. به ابن عباس با آن همه سابقه درخشان فرمود: ‏

اگر حسن و حسین هم کار تو را کرده بودند هیچ پشتیبانی و هواخواهی از ناحیه من ‏نمی‏دیدند و در اراده من اثر نمی‏گذارند تا آنگاه که حق را از آنها بستانم... ‏

گاهی به کارگزاران خائن می‏نوشت: ‏

تو را چنان خوار و فقیر می‏کنم که خرج زن و بچه‏ات را نداشته باشی. ‏

در سخنرانیهای عمومی گاهی سربازان و فرماندهان خود را به دلیل سستی و کوتاهی ‏در جنگ سرزنش می‏کرد و برای ‏

آنکه آنان را به ‏غیرت و حرکت وادارد یک سرباز معاویه را در اطاعت از فرماندهی، از ده سرباز خود برتر ‏می‏شمرد. ‏

امام علی، علیه‏السلام، روزی صدایی شنید که کمک می‏طلبید. قضیه از این قرار بود که ‏فردی پیراهنی خریده و به فروشنده پول تقلبی داده و در مقابل اعتراض او، وی را سیلی ‏زده بود و اکنون داشتند مشاجره می‏کردند. بعد از معلوم شدن صحت مطلب، حضرت به ‏فروشنده گفت: سیلی را قصاص کن. گفت: بخشیدم. فرمود: خود دانی ولی خود چند ‏سیلی به صورت ضارب نواخت و فرمود: این هم حق حاکم. ‏

آری این است آن عدالتی که مردی چون علی، علیه‏السلام، جان شریفش را بر سر آن ‏نهاد و گرنه صرف عدالت اخلاقی و شخصی اگر امکان داشته باشد! آنگونه نیست که ‏کسی را لایق شهادت برای عدالت کند. این پیراهنی است که به غیر او برازنده نیست. ‏

حیدرعلی میمنه جهرمی ‏


‏26. ر.ک: مرد نامتناهی، ص‏113. ‏

‏27. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه‏53. ‏

‏28. قاضی ابویوسف، کتاب الخراج، ص‏128، نقل از: مدیریت و فرماندهی در اسلام، ‏ص‏127. ‏

‏29. نامه 20،33، 40،... ‏

‏30. شریح قاضی، از زمان خلیفه دوم تا زمان عبدالملک بن مروان یعنی حدود شصت‏سال ‏منصب قضاوت داشت، امیرالمؤمنین می‏خواست او را از قضاوت عزل نماید; اما با ‏مخالفت‏شدید مردم مواجه گشت که قاضی منصوب عمر را نباید از کار برکنار کرد. حضرت ‏نیز برای جلوگیری از پراکندگی مردم وی را در همان شغل نگه داشت، روزی بر وی خشم ‏گرفت و او را به قریه‏ای یهودی نشین در اطراف مدینه به نام «ببانقیا» تبعید کرد ولی بار ‏دیگر او را به کوفه بازگرداند. این قاضی حدودا نود ساله، خانه‏ای به قیمت هشتاد دینار ‏خریده بود که در شرایط فقر عمومی مردم، برای امیرالمؤمنین قابل تحمل نبود کارگزارانش ‏روحیه کاخ نشینی داشته باشند علاوه بر اینکه احتمال داشت از راه حرام، پول خرید آن را ‏به دست آورده باشد. ‏

‏31. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه‏3. ‏

‏32. همان، کلمات قصار 325. ‏

‏33. ر.ک: ابن ابی الحدید، ج‏17، ص‏87. ‏

‏34. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه‏67. ‏

‏35. همان، نامه‏53. ‏

‏36. ابن ابی الحدید، همان، ج‏17، ص‏200. ‏

‏37. ر.ک: نهج‏البلاغه، نامه‏53. ‏

‏38. ر.ک: همان، نامه 25،26، 51. ‏

‏39. ر.ک: همان، نامه‏19. ‏

‏40. ر.ک: همان، نامه‏53. ‏

‏41. ر.ک: همان، نامه‏53. ‏

‏42. ر.ک: همان، نامه‏53. ‏

‏43. ر.ک: همان، نامه‏53. ‏

‏44. ر.ک: همان، نامه 70. ‏

‏45. ر.ک: همان، نامه 42. ‏

‏46. ر.ک: همان، نامه 2. ‏

‏47. ر.ک: همان، خطبه 218. ‏

‏48. ر.ک: همان، نامه 34 و 35. ‏

‏49. ر.ک: همان، نامه‏13. ‏

‏50. ر.ک: همان، نامه‏53. ‏

‏51. ر.ک: همان، خطبه 192. ‏

‏52. ر.ک: الحرانی، الحسن بن علی، تحف‏العقول، ص‏84. ‏

‏53. ر.ک: نهج‏البلاغه، خطبه 44. ‏

‏54. اشعث‏بن قیس در زمان امیرالمؤمنین، نقش عبدالله بن ابی در زمان رسول خدا را ‏بازی می‏کرد و سرکرده منافقان بود. ابن ابی الحدید، همان، ج‏1، ص‏297. ‏

‏55. نامه 5; همچنین ر.ک: ابن ابی الحدید، همان، ج‏14، ص‏34. ‏

‏56. همان، نامه 41. ‏

‏57. ابن ابی الحدید، همان ج‏15، ص‏138; نهج‏البلاغه، نامه‏43 و 50. ‏

‏58. ر.ک: نهج‏البلاغه، خطبه‏27،29، 34. ‏

‏59. ر.ک: همان، خطبه 90. ‏

‏60. ر.ک: مرد نامتناهی، ص‏146. ‏